Talaria

Talaria

So wurde die Welt erschaffen
Talaria

Talaria

So wurde die Welt erschaffen

با کسی حال توان گفت که حالی دارد

حس این روزها و حال خودم و نمیتونم به کسی بگم! شاید گاهی با بهار گپی زده باشیم... اینکه دلتنگ یک صدا باشی... یک نگاه حتی! دلتنگ روح های بزرگی که جسمهایشان در بین ما نیستند!

ما بغض  میکنیم... اشک میریزیم... اما اینها حتی مسکنی برای جانمان نیستند...

خدایا! این فاصله داره زیاد میشه... سالها گذشته و غم دوری سنگین و سنگیتر شده...به حالمان رحمی کن...

فریلنس

فریلنس بودن دردسر داشته تاحالا برام ولی نمیتونم ترکش کنم... درست عین سیگار!

اینکه اختیار وقت و حال خودمو داشته باشم برام خیلی مهمه... به نظرتون باعث میشه تا ابد فقیر یا مجرد بمونم؟!!

به عنوان یه نفر که دغدغه اش داشتن اختیار وقت و حال خودش بوده میگم،اینا واقعا ترس های زندگی منه...

ذهنی که اینهمه سال تن نداده به کارکردن با سیستم کارت زنی و مرخصی، اجازه گرفتن برای کارها و سفرهاش... من خودم و یه آدم میبینم با حقوق بخور و نمیر و تنها!!!

با یه عالمه کتاب... که هرسال خونش و سفره اش کوچیکتر میشن... قرتی بازیاش کمتر میشه... و کتابا و تنهایی بیشتر...همین!

دن کیشوت

خیلی دوست دارم دن کیشوت و الان بخونم... دوباره بخونم!

در واقع یک هفته ای هست که دائم دارم تو فیلم ها و متن های مختلف میبینم اسمشو! گاهی بعضی کتابا خیلی میان تو توجهم! انگار میگن منو بخون... چند بار بخون!

و اینجور مواقع کلی چیز یاد میگیرم! چیزای جدید... رابطتون با کتابا چجوریه؟ دیدید چقدر عمیقتر و قابل اطمینان تر از آدمها هستن؟!

میخوام یه لیست ازشون بنویسم..."کتابهایی که صدا کردن منو"... لیست شو میذارم تو کانال تلگرامی که برای این بلاگ ساختم...ساختن و دوست دارم! هرکی میگه الکی رفتی مهندسی عمران خوندی ینی منو نمیشناسه... من عاشق ساختنم! ساختن دنیای خودم؛ درست مثل Cobb و Mal تو فیلم اینسپشن...آخرشم تو همون دنیایی که ساختم میمونم!